سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حیران

اخ .... هیش!!

احساس سبکی میکنم!! از این که دیگه ...دیگه ای وجود نداره! از این که دیگه دلی وجود نداره!

از این که دیگه احساس شکستگی ندارم!
دنیا ی امروزم اینجوری شده!

د: دیدی نمی تونی!

ن: ندیدی که چطور نتونستی!

ی:یادت میاد که نمی خواستی که بتونی!

ا: اخیش که نشد!

ایـن روزهـــا....
از سـنـگ شـــدنـــم حــرف مـی زنــــند .....
سنـگی کــه ….بــــرای ِ تـــو .....
از هر خاکی ..خــاکــی تــــر بــــود

دلم را کس خاصی که فکر میکردم خاص نیست شکاند!! دوست نبود که بگویم : هیییییی نا رفیق!

عاشقش نشدم که بگویم:پدر عشق بسوزه که ادم رو کور میکنه!!

نه!

گفتنش فقط درد را زیاد میکنه!از خدا خواستم در عوض اون همه دعا!و نمازی که خوندم اونم به چه طولانی!واسم صبر!!

از اون صبر های شیرینش بذاره کنار!

نه اونی که دفعه ی قبل دادی یادت میاد؟؟

خیلی کال بود!اصن ملس هم نبود!

خدایا شبیه بادکنکی شده ام...
از بغضهایی که به اجبار فرو داده ام...
التماست میکنم...
فقط یک سوزن...!
تکه تکه شدنم با خودم...

;hg


نوشته شده در جمعه 91/6/10ساعت 3:26 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

<      1   2      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ