سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حیران

مدتی استچشم هایم کم سو شدند

قطره وعینک ودست مالیدن به چشم هایم کفایت نمیکنه

مدتی است سر معده ام می سوزه .

ستوده ای که همش دستش چیزی بود برای خوردن الن هیچی نمی تونه بخوره

مدتی است که لبخند های  او را نمیبینم

میاید ومیرود

اما من او را نمی بینم.

صبح ها به او سلام می کنم جوابم را سر سری میدهد .

اما

لبخند بعد از سلامم را نمی بیند.

نقاشی های در دفترش پای مصنوعی بودن دل من می گذارد.

و(دوست داشتن ) گفتنم را پای شوخی.

مدتی است دل شکستن عادت شده.

تا به خودت بیایی همه چیز تموم شده تا بیایی ومرهم بذاری دوباره دلی در راه است برای شکستن.

کاش!!

هیچ وقت این اتفاق ها نمی افتاد

کاش بهترین دوستام رو وی این راه از دست نمیدارم.

کاش راهی برای جبران باقی میگذاشتم.

کاش تنها نمیشدم

کاش این کارو باخودم نمیکردم

کاش چشمانم کم سو نمی شدند

کاش اون خنده ها دوباره بر میگشتن

کاش خنده هام رنگ شادی داشت

کاش حداقل به لبان او باز میگرداندم

 


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 11:0 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

 

توی سرویس نشسته بودم


وبه این فکر میکردم اگه ادم همه ی حرف های دلش رو پیشونیش نوشته بود.


چی میشد ؟؟!!


به نظر شما چی میشه!!!!؟؟؟


نظراتتون رو بگین تا من واین دل پر از حادثه براتون بگم


چه طوفانی راه میافتاد!!!!ترسیدم


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 10:50 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ